صندلی روبروی دشت و کوهستان. دوست داشت این عکس را و مدتی آن را پروفایل جمیلش کرده بود. یکبار گفتم چرا یک نفره است عکست. عکس زیر همان عکس نیست ولی بد نیست صندلیش حداقل شبیه همان است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۹
sourire queen

کاش کسى باشد که رفتنش هم
مثل غروب خورشید باشد
وقتى مى‌دانى در هر طلوع
دوباره باز مى‌گردد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۵
sourire queen

دیری‌ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۲
sourire queen

انصاف نباشد که در این شهر دَرَندَشت
ضرب المثل "سوزنِ درکاه" تو باشی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۵
sourire queen

"حقیقتش فکر می کنم تو اصلا نمی توانی دوست بداری. نوعی خودخواهی خودمحوری خودبینی در تو هست که می خواهی همه بر طبق نظر تو باشند. هر وقت تو خواستی هر طور تو خواستی..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۵
sourire queen

شهرش را با او یاد گرفتم. خیلی لطف داشت. یا می آمد تا مقصد بعد بر می گشت یا پای گوشیش بود تا برسم و بر گردم. آن هم چون منی که در آدرس حفظ کردن فاجعه ام. زیر پل موسیقی کارگری با لباس نارنجی, بعد از چراغ قرمز روی نیمکت های ایستگاه با پیراهنی مردانه, ترمینال زیر پل عابر, حرم خروجی مترو و... و گذشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۰
sourire queen

شیرین حسرت آور است مرور خاطرات گذشته با او. این هم چت دیگری برای آن زمان که هنوز sir و madam بودیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۶
sourire queen


----- Our chat on Mon, 4/25/11 6:54 PM -----

 (6:37 PM): madam?

 (6:38 PM):  خب تا اذان چند دقیقه ای هست

 (6:38 PM):  می نویسم تا جایی برای نگرانی شما نباشد

 (6:39 PM):  شما برایم مانند تک خواهرم هستید

 (6:39 PM):  او هفت هشت سالی از من بزرگتر است

 (6:40 PM):  وقتی برایش مشکلی پیش می‌آمد بامن که ... بودم تماس می گرفت

 (6:40 PM):  با هم صحبت می کردیم

 (6:40 PM):  با می رفتم آنجا با او صحبت می کردم

 (6:40 PM):  بعضی وقت ها می دیدم صحبت من تاثیری ندارد

 (6:41 PM):  و به نظرم تصمیمی می گرفت که برای من نگران کننده بود

 (6:41 PM):  او را دوست داشتم

 (6:41 PM):  پس نمی توانستم نگران او نباشم

 (6:42 PM):  هر بار که او راه دیگری انتخاب می کرد

 (6:42 PM):  و من نگران می شدم

 (6:42 PM):  و مدتی باید می گذشت تا این نگرانی‌ام را فراموش کنم

(6:43 PM):  حس می کردم فاصله ما بیشتر می شود

(6:43 PM):  این احساس من بود

(6:43 PM):  ولی من هیچ گاه او را در زندگیش تنها نگذاشته ام

(6:44 PM):  او را دوست داشته‌ام

(6:44 PM):  و برای تصمیم‌هایش سرزنشش نکردم

 (6:46 PM):  البته هیچ گاه به او این نگرانی ها را منتقل نکردم

 (6:46 PM):  فکر می کنم

 (6:47 PM):  دیگران از این که کسی بی خود و بی جهت برایشان نگران باشند اذیت می شوند

 (6:51 PM):  نگرانی‌ام شما را نگران نکند

 (6:51 PM):  یکبار شاهدش بوده‌اید

 (6:51 PM):  امیدوار بودم که هضمش برایتان دشوار نباشد

 (6:54 PM):  همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۷
sourire queen

اولین باری که در کلاس می دیدمش شبیه آدم های مغروری بود که از دماغ فیل افتاده اند. ردیف های سوم یا چهارم هم نشسته بود. بعدها آمد جلوتر. بعدها برایم تعریف می کرد که در اولین جلسه چظور با او شوخی کرده بودم و من یادم نبود دقیقا. جلسات خوبی بود از چند جهت و بیشتر از یک جهت. تنها مشتری پای کار وبلاگ او بود و من هم مشتاقانه وقت می گذاشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۴
sourire queen
1. کامنت های وبلاگ
2.  انتقال به ایمیل
3. چت یاهو
4. چت جیمیل
5. کتابخانه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۹
sourire queen