madam
----- Our chat on Mon, 4/25/11 6:54 PM -----
(6:37 PM): madam?
(6:38 PM): خب تا اذان چند دقیقه ای هست
(6:38 PM): می نویسم تا جایی برای نگرانی شما نباشد
(6:39 PM): شما برایم مانند تک خواهرم هستید
(6:39 PM): او هفت هشت سالی از من بزرگتر است
(6:40 PM): وقتی برایش مشکلی پیش میآمد بامن که ... بودم تماس می گرفت
(6:40 PM): با هم صحبت می کردیم
(6:40 PM): با می رفتم آنجا با او صحبت می کردم
(6:40 PM): بعضی وقت ها می دیدم صحبت من تاثیری ندارد
(6:41 PM): و به نظرم تصمیمی می گرفت که برای من نگران کننده بود
(6:41 PM): او را دوست داشتم
(6:41 PM): پس نمی توانستم نگران او نباشم
(6:42 PM): هر بار که او راه دیگری انتخاب می کرد
(6:42 PM): و من نگران می شدم
(6:42 PM): و مدتی باید می گذشت تا این نگرانیام را فراموش کنم
(6:43 PM): حس می کردم فاصله ما بیشتر می شود
(6:43 PM): این احساس من بود
(6:43 PM): ولی من هیچ گاه او را در زندگیش تنها نگذاشته ام
(6:44 PM): او را دوست داشتهام
(6:44 PM): و برای تصمیمهایش سرزنشش نکردم
(6:46 PM): البته هیچ گاه به او این نگرانی ها را منتقل نکردم
(6:46 PM): فکر می کنم
(6:47 PM): دیگران از این که کسی بی خود و بی جهت برایشان نگران باشند اذیت می شوند
(6:51 PM): نگرانیام شما را نگران نکند
(6:51 PM): یکبار شاهدش بودهاید
(6:51 PM): امیدوار بودم که هضمش برایتان دشوار نباشد
(6:54 PM): همین