یادش بخیر شب عمره. باید یکبار در موردش بنویسم. از آن جا برایم آیت الکرسی آورد. زیبا بود  و دیوار اتاقم نصب کردم که همیشه جلوی چشمم باشد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۵
sourire queen

"همیشه سئوال است برایم که آیا م. درکی از انسان بودن دیگران دارد؟"

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۷
sourire queen



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۴
sourire queen
او شیرازی و من ایلامی. سوغات او  راحت الحلقوم و از من روغن حیوانی و عسل کوهی.
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۴
sourire queen

چهارشنبه روز عیدی با هم بودیم زیر سقف خانه. می گفتیم و می شنیدیم و خوش می گذشت. بیدار که شدم نبود. عیدیم خیالش بود. شکر.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
sourire queen

امروز بعد از سه روز که برگشتم رفتم انبار دنبال چیزی. ساک دستی او را دیدم که برایم لوازم خطاطی گرفته بود. کیف و زیردستی چرم، قلم خیزران و دزفولی، مرکب های سیاه و رنگی و قوطی خالی برای ساختن مرکب با لیقه. هیچ گاه نشد که برایش خط بنویسم، یعنی اصلا سال هاست که ننوشته ام. دوست داشتم برای او بنویسم و که بهتر از او. دوباره عطرش مشامم را پر کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۸
sourire queen

امروز کار اداری داشتم و ماشین را کنار خیابان پارک کردم که تا مقصد با تاکسی بروم. همین که سوار تاکسی شدم عجیب و غریب بو و طعم او آمد. ما را مدتی با خود برد. بیشتر وقتی این طعم را می داد که من رانندگی می کردم و او کنارم نشسته بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۷
sourire queen
عاشقانه هایم برای او بود.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۱
sourire queen

دو سال پیش بود که با هم قهر کرده بودیم. اولین قهر طولانی مدت بود. بیش از یک ماه طول کشید. برای آشتی سر ظهر بود که رفتم شهرشان زیر آن پل همیشگی توی ماشین نشستم تا بیاید. شیرینی خامه ای خیلی دوست دارد. گفتم شیرینی های آن جا بهتر است. وارد شیرینی فروشی که شدم انگار در دهه هفتاد مانده است. به ناچار از همان جا خرید کردم. آمد. صحبت کردیم و آشتی و چند شیرینی خورد و بقیه اش در ماشین ماند. در آن هوای گرم این همه رفتم به شوق او و این همه برگشتم با ذوق برگشتنش.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۷
sourire queen

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم

که من بی‌دل بی یار و نه مرد سفرم

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۲
sourire queen