با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
زمانی که madam بود وقتی غمگین بود و می فهمیدم آنقدر برایش جک می فرستادم تا بخندد. حالا خبری از او ندارم.
دلتنگم!
میخواهم امروز مثل گذشته
تمام شهر را با تو زیرورو کنم
تمام پارکها، تمام کافهها
تمام خیابانها..
نگران نباش
آفتاب که غروب نکرده
برمیگردانمت روی طاقچه
کنار باقی قابعکسها..
این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو، از تو دارم، از تو دارم
این غرور عشق و مستی، خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو، از تو دارم، از تو دارم