همیشه این طور بود که هر جا می رفتیم به خودم می گفتم که یکبار هم با سها می آیم این جا. هنوز هم همینطور است.
همیشه این طور بود که هر جا می رفتیم به خودم می گفتم که یکبار هم با سها می آیم این جا. هنوز هم همینطور است.
هیچ چیز مانع او نمیشد که در این رابطه کم بگذارد. اگر زنگ می زدم در مهمترین جلسه اش هم که بود جواب می داد یا می آمد بیرون جواب می داد. اصلا یاد ندارم به او زنگ زده باشم و او بتواند جواب دهد و جواب نداده باشد. آن روزها که هنوز madam , sir بودیم هم برایم بی نظیر بود. هر وقت به امید او اینترنت خانه را وصل می کردم و برای او در چت یاهو یا جیمیل پیام می گذاشتم بلافاصله سبز می شد و اگر نبود مطمئن بودم که یا بیرون است یا مهمان دارند طبقه پایین. حتی وسط مهمانیهایش که می دانم برایش خیلی مهم بود می آمد و با من چت می کرد یا پیام داد. یادم است اولین باری که به او پیام دادم یا او به من پیام داد نمایشگاه تهران بودم. او نمی آمد نمایشگاه و دلیلش هم جالب بود. ولی من همان زمان که چتی بودیم دوست داشتم بیاید و چند کتاب با هم بخریم.
یکبار به یاد او مسیری که از خانه تا لب خیابان را از جلوی مسجد و داخل کوچه ها می رفت پیاده رفتم. کوچه ها کثیف بودند و خجالت کشیدم که او در این کوچه های خاکی کثیف پا گذاشته است. این جا اتاقم از او دو جعبه فلزی گرد دارم به رنگ صورتی با عکس قلب. زمان های قدیم برای خرما می گذاشت با مغز گردو که عصرها چیزی باشد بخورم و من هربار با چه افتخار و غروری می رفتم یکی را بر می داشتم و می خوردم. یواش یواش می خوردم که زود تمام نشود. صبح ها هم چک می کرد که صبحانه خورده ام یا نه و من چقدر لذت می بردم از این چک کردنش. این ها را اگر کسی بخواند فکر می کند دارم خیال پردازی می کنم یا بیماری روانی گرفته ام. درست است قصه های سها باورپذیر نیست.
امروز به اندازه صد روز گذشت. به اندازه هر خاطره خوبی که با هم داشتیم وقتی روی صندلی کناری نشسته بود با دیدن جای خالیش غصه می آمد. با من چه کرده است؟! روز اول فکر نمی کردم که شش دانگش را پر کند، حالا که لبریز می شود! عجیب حالتی است، حتی وقتی اسمش را از بقیه می شنوم قند توی دلم آب می شود.
امروز شهر او بودم و ای کاش می دانست که در این جا دلی بود که مدام می خواست سمت او پرواز کند. قلبم خالی شد وقتی او را ندیده برگشتم. پر از حسرت شد وقتی به هر طرف که خاطره مشترک داشتیم نگاه می کردم. بد گذشت!
اگر بود راحت از او می پرسیدم کجاست، داخل طرح است یا نه. پلاک جدیدم زوج است. اصلا می رفتم دنبالش با هم می رفتیم. بدون او به آن شهر بزرگ عادت ندارم.
آیا این قاعده درست است که درست وقتی تو را بیشتر دوست دارد بهانه هایش شروع می شود؟ ولی او بهانه گیر نبود.