سهانامه

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ

شب او شب من

شبی که می خواست برود عمره کنارش بودم. کلی با هم حرف زدیم. حالش را درک می کردم. با این که هنوز sir  و madam بودیم سخت بود از هم خداحافظی کنیم. به او گفتم وقتی می رسی به حرم حضرت رسول چادرت را بتکان که اندک گرد و غباری هم اگر آورده باشی بریزد، که بگویی دست خالی آمدم و به این فاصله بین من و تو معترفم. کار توست شاهی و کار من گدایی که اگر تو قرار بود به دست پر من نگاه کنی برازنده شاهی نبودی و اصلا چه بیچاره است آن که فکر می کند پیش تو دست پر آمده، آن که فکر می کند کارش درست است.

و امشب شب من است بدون او.




نوشته شده توسط sourire queen
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

شب او شب من

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ

شبی که می خواست برود عمره کنارش بودم. کلی با هم حرف زدیم. حالش را درک می کردم. با این که هنوز sir  و madam بودیم سخت بود از هم خداحافظی کنیم. به او گفتم وقتی می رسی به حرم حضرت رسول چادرت را بتکان که اندک گرد و غباری هم اگر آورده باشی بریزد، که بگویی دست خالی آمدم و به این فاصله بین من و تو معترفم. کار توست شاهی و کار من گدایی که اگر تو قرار بود به دست پر من نگاه کنی برازنده شاهی نبودی و اصلا چه بیچاره است آن که فکر می کند پیش تو دست پر آمده، آن که فکر می کند کارش درست است.

و امشب شب من است بدون او.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۷
sourire queen

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی