الان دلم می خواست بود با هم می رفتیم دربند یک ساعتی قدم می زدیم و بعد همان جا افطار می کردیم و می نشستیم صحبت و قربان صدقه اش می رفتم بعد یک چایی نبات سفارش می دادیم. خیالش هم شیرین است.
الان دلم می خواست بود با هم می رفتیم دربند یک ساعتی قدم می زدیم و بعد همان جا افطار می کردیم و می نشستیم صحبت و قربان صدقه اش می رفتم بعد یک چایی نبات سفارش می دادیم. خیالش هم شیرین است.