دربند
اولین باری که رفتیم دربند حس فوق العاده خوشایندی بود برای من. انگار دنیای جدیدی کشف می کردم. راه رفتن کنار او، دست او را گرفتن، کنار هم نشستن و از چیزهایی که برایش مهم بود گفتن خیلی لذت بخش بود. هنوز حسش می کنم. آن روز گر گرفته بود نمی دانم چرا. برای من مهم بود که کنار همه شیطنت هایش خیلی با حیا و عفیف بود. بودش بیشتر از نمودش بود. چه تجریش، چه جمشیدیه و چه هرجای دیگر نمی خواستم لحظه با او بودن سپری شود. احساس یک امر منحصر به فرد. سها منحصر به فرد بود. اصلا توصیف را بی خیال بگذار با خاطره آن حس خوش باشیم و درد کشیم...