سهانامه

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۲ ب.ظ

تو باور مکن

سبک شعر سید علی صالحی را دوست داشتم. در بند فرم های شعری نبود ولی شعر بود و پر از فنون ادبی. او برایم می فرستادم من هم برایش می فرستادم. شعرهایمان را با افکت هایی که نسخه قدیم یاهو در اختیار می گذاشت تزیین می کردیم. آن زمان سعی می کردیم تزیین ها سنگین و با وقار باشد و همین طور بود. هر دو حریم ها را رعایت می کردیم. اشعار را برای قشنگیش می فرستادم. آن قدر حیا و مرز مهم بود که در شعر مستقیما با او حرفی نزنم. تا روز شقیقه ها سها واقعا برایم خواهر بود. قلبا به خودم اجازه نمی دادم که از حد و مرزها تجاوز کنم گرچه همیشه منتهی الیه قلبم آرزوی او را داشتم. همین بود که ریرا برایم همان سها بود:

سلام!

حال همهٔ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ‌گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهٔ ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی‌حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همهٔ ما خوب است
اما تو باور نکن!



نوشته شده توسط sourire queen
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

تو باور مکن

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۲ ب.ظ
سبک شعر سید علی صالحی را دوست داشتم. در بند فرم های شعری نبود ولی شعر بود و پر از فنون ادبی. او برایم می فرستادم من هم برایش می فرستادم. شعرهایمان را با افکت هایی که نسخه قدیم یاهو در اختیار می گذاشت تزیین می کردیم. آن زمان سعی می کردیم تزیین ها سنگین و با وقار باشد و همین طور بود. هر دو حریم ها را رعایت می کردیم. اشعار را برای قشنگیش می فرستادم. آن قدر حیا و مرز مهم بود که در شعر مستقیما با او حرفی نزنم. تا روز شقیقه ها سها واقعا برایم خواهر بود. قلبا به خودم اجازه نمی دادم که از حد و مرزها تجاوز کنم گرچه همیشه منتهی الیه قلبم آرزوی او را داشتم. همین بود که ریرا برایم همان سها بود:

سلام!

حال همهٔ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ‌گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهٔ ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی‌حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همهٔ ما خوب است
اما تو باور نکن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۳
sourire queen

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی