خودخواهم؟
محبتم به سها واقعی است، سر خودم یا کسی را کلاه نگذاشته ام هیچ وقت. اگر زودتر با او آشنا شده بودم قطعا طور دیگری از او در این رابطه پذیرایی می کردم ولی دوری، خانواده و ... مانع پذیرایی در خور شان بود. به او که این ها را بگویم می گوید من آخر همه این ها هستم وقتی که دیگر کاری نمانده ولی متوجه نیست که وقتی وسط هفته ای میام شهر او به چه زحمتی می امدم و البته پر از اشتیاقی که او حالا عاطفه و احساس زودگذرش می خواند و شاید اگر رویش می شد هوسش می خواند.
هیچ گاه حد او را در سطح این رابطه ندانستم و همیشه به خودم یادآور می شدم گذشت و لطف او در این رابطه را.
او چندین بار می خواست برود و من با اصرار او را برگرداندم نیمی از وجودم شده است و بدون او نمی توانستم. هر جای مشترک که می روم خاطرات او هست و مزه مهربانی هایش همواره خوش طعمی می کند. از او که می نویسم شور دارم، از او که می شنوم افتخار و غیرت. بار آخر با خودم عهد بستم که دغدغه هایش را جلوی چشمم بگذارم به او بفهمانم که برایم مهم است. ده روز آخر سال بودجه و مسائل پیرامون آن خیلی وقت گیر بود و مقداری کمتر از او پرسیدم.
او در این رابطه صادق و صاف بود من هم صادقانه و صاف او را می خواستم و این دفعه آخر همه اش حواسم بود که جانب او را رعایت کنم. وقتی گفت نه برایم سنگین بود....
سخت است از او سخت شنیدن. سخت است ببینی در مقابلت ایستاده و دارد مقصریابی می کند. دارد تو را تحلیل روانی می کند تا ثابت کند از اول مشکل روانی داشته ای در این رابطه. به تو بگوید برای دومین بار بی انصاف و ناراست، غیر مستقیم بگوید که فریبش داده ام...
سها را همیشه خواسته ام و می خواهم. حق با اوست خودخواهم نوعی از خودخواهی هم همین است که وقتی می بینی کسی را واقعا می خواهی ولی نمی توانی طوری رفتار کنی که او از تو راضی باشد رابطه را قطع کنی. از خود گذشتگی بالایی می خواهد پا روی این خودخواهی گذاشتن و من کسی نبودم که بتوانم از سها بگذرم. الان اگر نوشتم که گذشتم نه این که الان به این گذشت رسیده ام دیگر نمی توانم بیش ازاین سها را از خود برنجانم.
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست